حضرات سلام . تمنای جاودانه شدن خوانده شدن و مانایی ترکیبی است از وجود آدمیزاد و صد البته که شایسته ی شتایش است . می گویند زیباترین اثری که جهان باستان به خاطر داشته و همچنان دارد معبد شگفت آرتیمیس در شهر افه سوس (جایی نزدیک ازمیر امروزی ترکیه ) بوده است . شاید بانیان و سازندگان و هنرمندانی که این معبد زیبا را ساخته اند به تمنای جاودانگی تا این حد جوهر جان و وجود خود را مصروف آن کرده اند اما ....شبی ( ۲۱ جولای سال ۳۵۶ پ میلاد) شبی که اسکندر به دنیا آمده - این را پلوتارک می گوید و گناهش به گردن من نیست - مردی روان پریش که البته از دید من عاقله مردی بوده با تمایلات به یادماندنی به نام هروستراتوس در شبی سرد و آرام با مشعلی که زیر عبای خود پنهان کرده بود - اینکه چگونه عبایش نسوخته می تواند اشتباه تاریخ نگاران باشد - رفت و پنهان از دید نگهبانان پرده های زری و پرنیانی این معبد را به اتش کشید و تا اهالی افه سوس بتوانند به خود بیایند عجیب بی همتای معماری جهان باستان با خاکستر به زمین نشست . این آقا را می گیرند . از همان کارهایی که حالا می کنند و از او بازجویی می شود . دلایلش را می پرسند که فلانی مگر آزار داشتی معبد مردم را به آتش کشیدی ؟ می گوید : جالب است بخوانید : می گوید می خواستم دنیا تا ابد نام من را به خاطر بسپارد و کسی قادر به فراموش کردنم نباشد . این آقا را به سزای عملش می رسانند و مردم افه سوس با هم همقسم می شوند که هیچ گاه نام او را به زبان نیاورند تا فراموش شود . اما مگر می شود ؟ هیبت کار عظیم او چندان خرد نیست که ذهن تاریخ بتواند از جولان گاه و بی گاه آن پرهیز کند . نام هروستراتوس ناخواسته در پیشانی تاریخ ماند و جاودانه شد . اگر چه کرور کرور دشنام در سراشیب تاریخ نثار این مرد جاه طلب شده است اما تاریخ و آنان که در موجاموج گذر زمان بودند نتوانستند او را فراموش کنند . پلوتارک نوشته آرتیمیس آن شب به قدری درگیر تولد نوزاد الکساندر فیلقوس بود که یادش رفت خانه ای دارد و دزدی شبانه همه ی نگهبانانش را فریفته و وارد شده و همین شد که خانه سوخت . هنوز تاریخ سرگیجه دارد که ایا می ارزید اینهمه بالای سر زن زائو ایستادن و مراقبت کردن برای ولادت اسکندر یا نه ؟ فقط ما ایرانیان در می یابیم که ای کاش آن شب آرتیمیس کفش و کلاه نمی کرد و به خانه ی فیلقوس نمی رفت . اینطوری شاید هم معبدش نمی سوخت . هم این یارو ... همین هرو... جاودانه زورکی نمی شد و احتمالا الکساندر خون ریز هم موقع تولد خفه می شد تا بلاد ایران به آتش تمنای جاودانه شدن دیوانه ی دیگری در تاریخ یکسره ویران نمی شد . اسکندر و هیروستاراتوس هر دو از یک آبشخور ذهنی تمنای یادمانگی داشته اند . یکی با سوزاندن آرتیمیس و دیگری با سوزاندن پرسپولیس . .................ادامه دارد . کرامت یزدانی
:: بازدید از این مطلب : 296
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0